روزی ۱۰ تا قرص و کپسول میندازم بالا و خسته تر و خالی تر از اون به نظر میرسم که قاطی موجودات زنده دسته بندی بشم...
ساعت ۱۲ شب میزنم بیرون و تو سرما یک ساعت با چند تا دختر که رسما قصد تیغیدن دارن شر و ور میگم... اونا بارِ من میکنن و از خنده ریسه میرن... منم به کسخلی اونا می خندم...
ساعت ۱۲ شب میزنم بیرون و تو سرما یک ساعت با چند تا دختر که رسما قصد تیغیدن دارن شر و ور میگم... اونا بارِ من میکنن و از خنده ریسه میرن... منم به کسخلی اونا می خندم...
راجع به همه چیز راست میگم... و اصلا برام مهم نیست که اونا فقط دروغ بگن...
مدتی بعد که میفهمند من بچه مایه نیستم و از پول هم خبری نیست، شب بخیر میگیم و من باز تنهام...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر