۱۳۸۸ دی ۸, سه‌شنبه

خدای وانمود کردنیم!

سرمان را به چیزهای بیخود گرم می کنیم. بلکه یادمان برود...

۱۳۸۸ دی ۳, پنجشنبه

شست ها پایین

این روزها کاغذها را با خشم پاره می کنم.یک جورهایی لذتی دارد صدای جر خوردنش.حالا می فهمم وقتی یک گلادیاتور زخمی در کولوسئوم به زمین می خورد، تماشاچیان رومی با چه لذتی شست هایشان را به طرف پایین می بردند و فریاد می کشیدند...

۱۳۸۸ دی ۲, چهارشنبه

خودکشی روحی حتی از خودکشی جسمی هم سخت تر است. آنکه روحت را ببری بالای پرتگاه و پرتش کنی پایین، و مثل یک سوم شخص ناظر، بایستی آن بالا و نقطه ای از خون و کثافت و رنج را که ته دره متلاشی شده است را ببینی،خیلی سخت است. دیدن چنین صحنه ای وقتی قبلا از روحت فقط یک تکه ابر سپید دیده بودی، خیلی رقت انگیز است.
پیوست: به هر حال یک تکه خون و کثافت رها بسیار بهتر از یک تکه ابر سپید متوهم است!